سپنتا.م (کلاغ قرمز)

کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات

کارشناس و مدرس حوزه علوم کامپیوتری

طراحی گرافیک، توسعه سایت و ادمین پیج

سپنتا.م (کلاغ قرمز)

کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات

کارشناس و مدرس حوزه علوم کامپیوتری

طراحی گرافیک، توسعه سایت و ادمین پیج

پست بلاگ

خلاصه کتاب تفکر سریع و کند دانیل کانمن

11 آذر 1400 کتاب
خلاصه کتاب تفکر سریع و کند دانیل کانمن

جدول محتوای این پست را ببینید

کتاب تفکر سریع و کند برنده جایزه کتاب پرفروش نیویورک تایمز و نویسنده آن، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۲ است و در این اثر تلاش دارد سبک های تفکر روا که انسانها به ان عادت دارند مورد بازنگری قرار داده و طی این جراحی به خواننده بگوید که سبکها و شیوه های سنتی و دیدگاههای قدیمی در مورد تفکر، با واقعیت همراه نیست و طیف وسیعی از بازخوردهای انسانی، نتیجه برخی سوء تفاهم ها و اشتباهات است و در بیشتر اوقات هم راه به جایی نمی برد.

کانمن دو نوع شخصیت و کاراکتر خیالی رو برای قابل فهم این مبحث ارائه می کند که یکی را به نام “سیستم یک” و دیگری را به اسم “سیستم دو” نامگذاری می کند.


کانمن می‌گوید که پیش فرض مورد قبولی که طی آن، انسان موجودی ذاتاً منطقی است را می‌توان رد کرد! انسان موجودی است که منطقش بر اساس تفکر شهودی پایه ریزی شده است و در نتیجه دارای خطاهای نظام مند است که ناشی از ساز وکار ذهن است. در بخشی از این کتاب کانمن می گوید که “در رژیم های استبدادی فشار بسیار زیادی بر رسانه های مستقل وارد می شود، از آنجا که علائمی با رویدادهای ناراحت کننده و چهره‌های مشهور به سادگی برانگیخته می شوند” و این یعنی تاثیرگذاری هوشمندانه بر روی ذهن مخاطب و زیر سوال بردنو منحرف کردن منطق وی…

 

سیستم 1 و سیستم 2:

کانمن در بخش مهمی از روش‌های پیش رو برای حل مسئله توسط انسان‌ها، آن را به دو زیر مجموعه تقسیم می کند: در این روش ها هیچ استدلال منطقی وجود ندارد و صرفاً بر اساس رایزنی و برخاسته از ضمیر ناخودآگاه صورت می گیرد.

  • یک روش سریع که برآمده از “سیستم یک” می‌باشد. روشی خودکار و مبتنی بر تجربه. بدین شکل که نیاز به تفکر قبلی و محاسبات ندارد. این روش حل مسئله ی سریع خودش به دو زیر مجموعه تقسیم می‌شود:
    1. الف:یک روش مهارتی شهودی: مثل شطرنج بازی که با یک نگاه می فهمد با ۳ حرکت بازیکن مقابل می بازد.
    2. روش اکتشافی شهودی: که طی آن پاسخ به پرسش های سخت تر به ویبه خرده پرسشهای جایگزین حل می شود و در واقع حقایق جدید را کشف می‌کند.
  • روش دوم که برامده از “سیستم دو” است، خودخواسته و پر زحمت است و وقتی پیدا میشود که روش های شهودی بالا در دسترس نباشند. مثل محاسبات عددی و حل مسئله سنگین یا نیمه سنگین ریاضی چون 17*34=؟

بازتعریف:

  • روشخودکار و سریع در سیستم یک بدون نیاز به تلاش زیاد یا کنترل خود خواسته عمل می کند. به دو صورت مهارتی شهودی و اکتشافی شهودی.
  • سیستم دو به فعالیت‌های ذهنی نیاز دارد و ارادی است.. کارکردهای سیستم دو با اختیار انتخاب و تمرکز در ارتباط است.

تنها در صورتی می توان چند کار را با هم انجام داد که ساده و بی دردسر باشد. از طرفی مردها برخلاف زن ها این قابلیت مالتی تسک بودن را ندارند.

راه حل مسالمت آمیز برای توافق بین سیستم یک و سیستم دو چیست؟

ما باید یاد بگیریم موقعیت‌هایی را که احتمال بروز اشتباه در آنها وجود دارد، شناسایی کنیم و بیشتر تلاش کنیم تا وقتی امکان بروز خطر بالاست از اشتباهات فاحش بپرهیزیم یعنی سیستم ۲ را وارد عمل کنیم.

دانل کانمن: من گمان میکنم که تحریک جسمی ملایمی چون قدم زن، ممکن است سبب ایجاد هشیاری ذهنی بیشتری شود(قدم زدن در زمان تلفن زدن و یا کتاب خواندن)

مانند چند لیوان نوشیدنی الکلی، افرادی که صبح زود بیدار می شوند، در شب میزان خویشتن داری شان کم می شود و افرادی که شبها بیدار می مانند، برعکس در روز خویشتن داریشان کم است!

دستگاه عصبی بیشتر از هر قسمت دیگری گلوکوز مصرف می کند و کارهای ذهنی پرزحمت از نظر مصرف گلوکوز بسیار هزینه برند.

افت اگو:

اگر خودتان را مجبور به خویشتن داری کنید، با رسیدن فعالیت بعدی، تمایل یا توان کمتری برای خویشتن داری دارید. این پدیده را افت اگو می نامند(تحلیل گروه روی بومایستر-Roy baumeister).

خودپایشی:

در حل مسائل روزمره، این حق ماست که در مواردی از سرعتمان بکاهیم، استدلال کنیم، جستجو کنیم و از پارسخ ها سریع شهودی پرهیز کنیم و به تعبیری شک کنیم. این نوعی خودپایشی یا self monitoring  است.

هوش تنها به معنای توانایی استدلال نیست، بلکه توانایی یافتن اطلاعات مربوط در حافظه و به کارگرفتن توجه در زمان مورد نیاز است.


پیش زمینه سازی:

دانیل کانمن به موضوع پیش زمینه سازی اهمیت زیادی می دهد. دانسته های پیشین و فهم قبلی ما از یک جریان به صورت ناخودآگاه می تواند روی درک ما از موضوعات جدید تاثیر بگذارد. پس به عبارتی هر چیزی دارای انرژی می‌تواند باشد و این انرژی را می‌توان معادل مفهوم انرژی گراها در نظر گرفت. هر چیزی دارای سطحی از انرژی است. نوع دیگری از پدیده اثرگذاری آنجاست که درجریان رای گیری، وقتی مکان رأی‌گیری در مدرسه باشد، رای هایی داده شده مربوط به کسانی است که حامیان تحصیل باشند. این نوع دیگری از پیش زمینه سازی است. شواهد مطالعه در زمینه پیش زمینه سازی گویای این امر است  که یادآوری مرگ میل به تصورات استبدادی را افزایش می دهد.

 

اثر فلوریدا:

پیش زمینه سازی توسط ضمیر ناخودآگاه و اثرگذاری بر عملکرد فرد از طریق بی کلام و بدون واژه، اثر فلوریدا اطلاق می شود. مثال قابل فهم در مورد اثر فریدا این گونه است که به دو سری از دانشجویان چند کلمه دادند که با آنها جمله بسازند.

به یک سری کلماتی دادند که مرتبط با مفهوم پیری و به سری دوم کلماتی دادند که مرتبط با مفهوم جوانی بود و سپس از آنها خواستند از این اتاق به آن اتاق بروند! کسانی که با کلمات حوزه ی پیری جملسه سازی کرده بودند، این مسیر را آرام‌تر پیمودند. این یعنی اثرگذاری بر ضمیر ناخودآگاه و عملکرد افراد از طریق بی کلام و بدون واژه.


مدیران برجسته سخن می گویند


اثر بانو مکبث:

اثر بانو مکبث اشاره می کند که وقتی یک نفر از چیزی احساس شرم کند، ناخودآگاه میل به تمیز کردن خود پیدا می کند.

کاتلین واس روانشناس اثبات کرده است که: تصورپول، فردگرایی را پیش زمینه سازی می کند. در جوامع دیکتاتوری که عکس رهبر در همه جا دیده می شود این حس را القا می کند  که برادر بزرگ شما را زیر نظر دارد و از طرف دیگر در واقع تفکر خود خواسته و کارهای مستقل را تقلیل می دهد. در نهایت می‌توان گفت که اثر پیش زمینه سازی بسیار قوی است، اما لزوماً بزرگ نیست.

دانیل کانمن می‌گوید: وقتی احساس تنش می کنید، احتمالش بیشتر است که حالت تدافعی داشته یا به چیزی مشکوک شوید. تلاش بیشتری صرف آنچه انجام می‌دهید، کنید. احساس راحتی کمتری داشته باشید. همچنین خطای کمتری مرتکب شوید. گرچه نسبت به مواقع عادی خلاقیت کمتری داشته و منطقی تر عمل می کنید.

سهولت شناختی :

یک روش قابل اعتماد که باعث می شود مردم اشتباهات را باور کنند، تکرار مداوم آن است. زیرا آشنا بودن یک مفهوم که مکرر ذکر می شود به راحتی قابل تمییز داده شدن و راستی ازمایی نیست. نهاد های سلطه جو و بازاری ها همیشه از یک سیاست فریبنده استفاده می کنند:

  • تکرار مداوم باورهای اشتباه و ایدئولوژی مسموم باعث نهادینه شدن و باورپذیری از طرف مردم عادی می شود.
  • پیش فرضی را در دست می گیرند و قسمتی از عبارت را می گویند. سپس باور غلط و اشتباه را ذکر می‌کنند تا باورپذیرتر شود. در حقیقت این افراد سعی می‌کنند که قضاوت بر اساس اثر سهولت شناختی صورت گیرد و خطاهای پیش‌بینی‌پذیر روی دهد.

چگونه پیامی قانع‌کننده بنویسیم:

  • خوانا باشد تا آن را متمایز کند.
  • روانشناسی ‌رنگ را لحاظ کنیم
  • ساده و صریح بنویسیم.
  • تا حد امکان اندیشه هایتان را موزون و آهنگین کنید و شعر گونه بنویسید که در خاطره ماندگارتر باشد.
  • گاهی لازم است که با ایجاد یک تنش شناختی، بیشتر افراد را با خود همراه کنید. مثلاً برای اینکه جواب بهتری بگیرید متن خود را کمرنگ بنویسید، پررنگ بنویسید. این تغییرات تنش زا باید موضعی باشند و تکرار نشوند به‌گونه‌ای که خواننده آن را به صورت زیاد در نوشته نبیند و تبدیل به عادت همیشگی نشود.

مثلاً از کاغذ مرغوب و با کیفیت استفاده کنیم، رنگ آبی روشن یا قرمز امکان بیشتری دارد که افراد آن را باور کنند تا رنگ های زرد، سبز، آبی کمرنگ. تا آنجایی که می توانید ساده سخن بگویید. چونکه در لفافه پیچاندن اندیشه‌های آشنا به زبانی تملق آمیز نشانه کمبود منطقی بودن و اعتبار آن است.

به خاطر تفاوت سیستم یک و سیستم دو، کلمه هایی که راحت تر تلفظ می شوند رفتار مطلوبی را بر می انگیزند. شرکت هایی که اسمشان بهتر تلفظ می شود، در هفته های اول با عرضه موفق تری در سهام مواجه می شوند. هر چند که این اثردر گذر زمان از بین میرود. آنهایی که نام آنها راحت تر تلفظ می شود مانند کار یا لامون در مقابل ان هایی که زبان برای تلفظ آنها نمی چرخد مانندی pxe یا pdo .

تحقیق نشان داده شد که در سوئد سهامدار ها و سرمایه‌گذاران اعتقاد دارند سهام هایی با نام روان‌تر مانند امی، کامت و غیره به نسبت سهام هایی که اسامی سخت مانند گبریت و غیره دارند بازده سود بیشتری دارند و این به خاطر تفاوت کارکرد سیستم یک و سیستم دو است.

خطای مواجهه محض:

سهولت شناختی و حس آرام بخش بودن هم می‌تواند خوب باشد و هم می تواند مورد سوء استفاده قرار بگیرد.  هر چیزی که تکرار می شود باورپذیرتر می‌شود که خطای ادراک حقیقت است و دوست داشتنی تر می شود و به عبارتی ترس کمتری از آن شکل می‌گیرد که آن “خطای مواجهه محض” می باشد.

حکومت هایی که برای مردمانشان مدام از جنگ و دشمن می گویند، آن را باور پذیرتر می کنند،  نزدیک تر می کنند تا ترس از جنگ از بین برود و تبدیل به ارزش می‌شود: جنگ محبوب، جنگ مقدس و مرگ دوست داشتنی که نهایت آن فرهنگ شهادت را به همراه دارد!

خلاقیت:

سارنف مدنیک روانشناس می گوید: خلاقیت همان حافظه تداعی گر است که به گونه استثنایی خوب عمل می کند. یا به عبارتی خلاقیت یعنی حافظه وابسته و مشارکتی که به نحو احسن عمل می کند.

وقتی راحت یا خوشحال نباشیم، ارتباطمان با شهود قطع میشود. مثلاً افراد وقتی شاد هستند تعداد بیشتری پاسخ درست می دهند و وقتی ناراحت باشند پاسخ های اشتباه بیشتری میدهند. روحیه خوب، شهود، خلاقیت، زودباوری و تکیه بیش از حد به سیستم یک نتایجی است که گروه یک دارند و در سوی دیگر غم، شک، احتیاط، رویکرد تحلیلی و تلاش مضاعف نیز با هم در یک گروه قرار می گیرند. تسلط سیستم ۲، کارکردهای ما را ضعیف می‌کند و وقتی افراد روحیه خوبی داشته باشند مشهود تر و خلاق تر می شوند. اما به همین نسبت نیز کمتر احتیاط می کنند و بیشتر مستعد خطاهای منطقی هستند: مثلاً در رانندگی نوشیدن و مثبت بودن، عملکرد مغز را تحلیل داده و موجب بروز خطاهای منطقی می‌شود و احتیاط را کم میکند.

بگذارید اینگونه خلاصه اش کنم:

ما دو تیم داریم:

تیم یک که برآمده از سیستم یک است؛ وقتی روحیه خوب، شهود، خلاقیت، زودباوری و غیره را داشته باشید، موجب بی‌پروایی، خلاق تر شدن، مستعد خطاهای منطقی شدن و بدون پشتکار شدن است!

تیم دو که برآمده از سیستم دو است؛ غم، شک، احتیاط، رویکرد تحلیلی، تلاش مضاعف و غیره را همراه دارد و در نتیجه محتاط تر، با پشتکار بیشتر و منطقی تر می باشد.

پس نتیجه مهم اینکه که هرچقدر شادتر باشیم، خلاق‌تریم. اما احتیاط را کنار میگذاریم چون سیستم یک سیستم زودباور و روحیه خوب دوست است.

نکته:

من امروز روحیه بسیار خوبی دارم و سیستم دو من ضعیف تر از حد معمول است، پس باید با دقت بیشتری عمل کند

ساعت خستگی برای تبلیغ بهتر:

شما به عنوان تبلیغ دهنده، ساعات بازگشت به منزل را باید بپذیرید تا پیامتان پخش شود. چون اثرگذاری بیشتری دارد. به همین علت نیز میزان تعامل در شبکه های اجتماعی در این ساعت که “ساعت های خستگی” نام دارد و موقع بازگشت این افراد به منزل است، بیشتر می باشد چون فحوای این شبکه‌ها عمدتاً تفننی و سرگرم کننده است و مغز تلاشی برای تفکر و تحلیل ندارد.

پیوستگی احساسی بیش از حد یا اثر هاله:

وقتی شما سیاست‌های یک نفر را دوست دارید، احتمالاً صدا و ظاهرش را نیز دوست خواهید داشت. تمایل به دوست داشتن یا تنفر هر چیزی، حتی چیزهایی که پیشتر ندیده اید، به عنوان “اثر هاله” شناخته می‌شود.

اثر هاله، اهمیت اولین برخوردها، اولین اثرگذاری ها، اولین صحبت و اولین واکنش ها و… را بیان می‌کند و اینکه اولین درک و شناخت ما از افراد چقدر می‌تواند مبنای قضاوت آنها باشد. اثرگذاری اثر هاله به قدری است که می تواند اثرگذاری اطلاعاتی که پس از آن می‌آید را کاملاً بیهوده کند.

کارکرد اثر هاله در برگزاری جلسات:

اصل قضاوت و خطاهای ناهمبسته در برگزاری جلساتی تاثیر فوری دارد. یک قانون ساده می‌تواند کمک کند: پیش از این که موضوعی مطرح شود، از همه اعضا هیئت باید خواسته شود تا  یک خلاصه ساده از دیدگاه خود بنویسند. این روش تنوع دانسته ها و عقاید اعضا را به کار می‌گیرد. نه اعتقاداتی که تحت تاثیر گفته  ها و نظرات دیگران ابراز می شود.

آنچه می بینید همه چیزی است که هست:

یکی از دلایل بروز خطا، اصلی است به نام “آنچه می بینید همه چیزی است که هست”. این اصل باعث می شود که افراد در پی دلایل بیشتری برای تایید یا رد یک مفهوم نروند و به مستندات پیش رویشان اکتفا کنند، هرچند که ممکن است نادرست و ناکارآمد باشد. این نوع نگرش به خاطر تاثیر سیستم ۱ می باشد که تمایل دارد سریع قضاوت کند و ماشینی عمل کند

تفنگ ساچمه ای ذهنی:

ما اغلب بیشتر از آنکه نیاز داشته باشیم یا بخواهیم، محاسبه می‌کنیم. من این محاسبات مازاد را “تفنگ ساچمه ای ذهنی” مینامم. امکان ندارد که بتوان با یک تفنگ ساچمه ای به یک نقطه واحد شلیک کرد، زیرا ساچمه ها پس از شلیک پخش و پلا می‌شود.

اصل جایگزینی در پاسخ دادن:

وقتی که ما با یک پرسش سخت مواجه می شویم و نمی توانیم برایش پاسخی سریع پیدا کنیم، سیستم ۱ آن را ساده‌سازی می‌کند و پرسشی را می یابد که جوابش را میداند. این اثر را “اصل جایگزینی” می نامیم. در حقیقت ما به جای پاسخ به پرسش اصلی، به یک پرسش ساده تر پاسخ می‌دهیم.

 برخی از ویژگی سیستم یک :

  • با سرعت و خودکار کار می کند.
  • بدون صرف تلاش یا با تلاشی اندک و احساس کنترل خود خواسته ندارد.
  • ابهام را نادیده می گیرد و شک را سرکوب می کند.
  • بر شواهدی موجود تکیه دارد و شواهد ناموجود را نادیده می‌گیرد.
  • آنچه می بیند همه چیزی است که هست.
  • بعضی وقت ها، پرسشی ساده را جایگزین پرسشی دشوار می کند(روش اکتشافی)
  • به از دست دادن بیشتر واکنش نشان می دهد تا به دست آوردن(نفرت از زیان)

بخش دوم

تفکر علت و معلولی و الگویابی:

تفکر علت و معلولی همیشه دنبال چرا‌های بیهوده است. مثلاً علت و دلیل خلقت بشر از نظر دین باوران در حقیقت اشتیاق و تفکر علت و معلولی باعث می شود که در ارزیابی تصادفی بودن رویدادهایی که حقیقتاً تصادفی هستند نیز دچار اشتباه شویم. چرا که انتظار نداریم امور نظام‌مند در نتیجه یک فرایند تصادفی باشد. وقتی متوجه شویم که چیزی قاعده است دیگر نمی پذیریم که ممکن است تصادفی باشد. فرآیندهای تصادفی احتمالات زیادی ایجاد می‌کند تا افراد را متقاعد سازند که اصلا فرایندی تصادفی نیست.

تمایل به دیدن الگوها در فرآیندهای تصادفی بسیار شدید است.

برداشت:

در حقیقت در این جا نویسنده می خواهد بگوید که دلیلی برای برخی پدیده ها وجود ندارد، به جز وقوع احتمال تصادفی و نیازی نیست که ما همیشه به دنبال تفکر علت و معلولی باشیم و با ذره بین دنبال علت وقوع برخی پدیده ها بگردیم و الگویابی بکنیم.

آمار دروغ می گوید؟

توجه نکردن به برخی تاکتیک‌ها باعث بروز باورهای اشتباه می شود: مثلا قانون اعداد کوچک که در یک کلام می‌گوید کوچک بودن جامعه آماری از اعتبار آن ازمایش می کاهد و یا خیلی از آمارها نشأت گرفته از نتایج این هستند که حداقل جامعه آماری را در نظر نگرفته اند و باعث بروز خطا می شوند. این پدیده در مورد دانشمندان و اقتصاددانان نیز رخ می دهد و آنها به این اصل مهم توجه نمی‌کنند. مثلا گفته شد که در بنیاد بیل گیتس تحقیق کردند و فهمیدند مدارس موفق، مدارس کوچکی اند. اما این حقیقت درست نیست! چون که بدترین مدارس نیز می توانند کوچک باشد. به نظر می‌رسد مدارس بزرگتر نتایج بهتری خواهند داشت به ویژه در مدارج بالاتر که تنوع آموزشی حائز اهمیت است.

قانون لنگر:

وقتی کسی چیزی نمی داند و پاسخی برای یک پرسش ندارد یا درکی برای فهم یک موضوع ندارد، اما متاثر از جوابهای دیگران (عمداً یا سهوا و با نیت ابراز می  شوند) اظهار نظر می‌کند. در واقع پاسخ آن تحت تاثیر آهنربای داده های کناری عوض می شود. این پدیده هنگامی رخ می دهد که افراد بدون تحلیل کمیتی و تحت تأثیر داده خارجی، ارزش خاصی را برای آن کمیت ناشناخته در نظر می گیرند: مثلا وقتی قیمت  خانه ای را نمی دانند با شنیدن اولین قیمت تحت تاثیر قرار می گیرند. مثال بارز در فهم پدیده لنگر اولین قیمت تمام شده در حراجی  های بزرگ هنری است که ادامه ارائه قیمت‌ها منوط به نخستین قیمت اعلام شده است.

مقابله با لنگر:

در برخورد با پدیده لنگر اگر حس کردید که طرف مقابل پیشنهادی غیرمتعارف میدهد، شما نباید پیشنهاد غیرمتعارف تری ارائه کنید. زیرا هر چه این اختلاف بیشتر باشد سخت تر می توان در مورد آن مذاکره کرد. در عوض شما باید معقول باشید، عصبانی شوید و یا تظاهر کنید که عصبانی هستید و این نکته را روشن کنید که با مبلغ پیشنهاد شده حاضر به مذاکره نیستید. در عین حال می‌توان حواسمان را جمع کنیم و به دنبال استدلالی بر خلاف لنگر بگردیم. راهکار فکر کردن خود خواسته به نکته مخالف می تواند مسیر خوبی در مقابل اثر لنگر باشد.

در دسترس پذیری:

اصل در دسترس پذیری می گوید: در روش اکتشافی دسترس‌پذیری، یعنی حس افراد از وقایع و موضوعات برگرفته از جدیدترین رخدادهای حوزه آن موضوع است. اگر اخیراً خبر هولناکی در خصوص سانحه هوایی شنیده باشید تا مدتی حس ناامنی از پرواز با هواپیما دارید.

روش اکتشافی عاطفی:

مفهوم در دسترس پذیری می گوید رسانه ها و عموم، رویدادی را آنقدر بزرگ می‌کنند که صفحه تلویزیون ما را پر کنند و به چیزی تبدیل شود که همه درباره‌اش حرف میزنند. رسانه‌ها در خصوص حوادث اغراق می کنند، گفته های متخصصان آن حوزه نادیده گرفته می شود و بعضاً نفی می شود. دولت ها هم مسیر با مردم و افکار عمومی حرکت می کند. بسیاری اوقات حرکت در خصوص حوادث برگرفته از احساسات هستند: مثلاً تعداد کشته های حملات قلبی فراتر از تصادف است، اما همه ی افراد تصادف را مهم تر و پررنگ تر می‌دانند. در روش اکتشافی عاطفی، افراد با راهنمایی احساساتشان داوری می‌کنند.

خطاهایی چون اثر هاله، اثر در دسترس پذیر بودن، اثر پیش زمینه سازی و غیره همگی نزدیک به هم و در اثر افتادن مغز در چاله توهم و سوء برداشت‌ها رخ می‌دهد.

اصل در دسترس پذیری احساس و خطر عنوان می کند که بهترین زمان پیشنهاد فروش در یک زمینه وقتی است که افراد حادثه ی بدی را تجربه کرده اند و تحت تاثیر آن هستند. مثلا کسی که با زلزله شدید مواجه شده بیشتر آمادگی خرید بیمه برای منزل دارد.

اصل کمتر بیشتر است:

در حالت کلی برای پیش بینی احتمال وقوع یک پدیده، وقتی جزئیات کمتری از آن مطرح باشد، احتمال وقوع آن بیشتر است. اما در عمل اینگونه نیست و مغز با دریافت توضیحات جزئی تر بیشتر اعتماد می‌کند و به همین دلیل احتمال وقوع بیشتری برای آن را می پذیرد. به عبارت دیگر اصل کمتر بیشتر است بر این حقیقت اشاره دارد که احتمال وقوع رخدادی که جزئیات کمتری از آن مطرح است در دنیای بیرون بیشتر است: مثلاً یک داستان دو خطی درباره یک انسان بیشتر احتمال وقوع دارد تا یک داستان فلسفی در مورد یک انسان. اما مغز به دومی بیشتر اعتماد می‌کنند و آن را می پذیرد.

برای افراد پیشگو و مشتریانشان اضافه کردن جزئیات به سناریوها باعث می‌شود قانع کننده تر به نظر بیایند، اما در واقع احتمال وقوع آنها کمتر می شود.

مثلاً آدام مو دارد یا آدام موی طلایی دارد احتمال کدام گزینه بیشتر است؟ احتمال وقوع مورد نخست بیشتر است. اما مغز احتمال وقوع دومی را بیشتر می داند.  ما برای بیشتر باورهایمان اصلاً مدرکی نداریم، جز اینکه مثلا افرادی که دوستشان داریم به آن امر معتقدند. هر چه دانسته هایمان در موردی کمتر باشد، داستان بهتری برایش می سرایم. این مطابق با اصل کمتر بیشتر است می باشد.

اصل پسرفت به میانگین:

وقتی که ما کارکرد افراد را مورد بررسی قرار می دهیم، این گونه به نظر برسد که افرادی که کم‌کاری کرده‌اند وقتی با تنبیه و توبیخ مواجه می‌شوند در مرتبه بعد بهتر عمل می کنند، اما در حقیقت این گونه نیست.

افرادی که خوب عمل کرده بودند در مرتبه دوم دقیقتر زیر نظر گرفته نمی‌شود و افرادیکه در بار اول بد عمل کرده بودند، احتمالاً به خاطر بدشانسی بوده و در مرتبه دوم بهتر عمل می کنند و ربطی به تشویق و تنبیه ندارد. اما از منظر مقام مافوق، تنبیه بهتر تشویق جواب می دهد.

کارکردهای ضعیف همانگونه که انتظار می رود با بهبود مواجه می‌شوند و کارکردهای خوب در تلاش های بعدی بدون این که ربطی به تشویق و تنبیه داشته باشد، دچار سیرنزولی می‌شود.

باید بپذیریم که گروه‌های افراطی به مرور زمان به میانگین برمی‌گردند.

خواننده ها همیشه در اوج نمی مانند، چون پسرفت به میانگین دارد.

سیستم یک می‌گوید همه چیز، همانی است  که لان می بینید یا همه چیزی که می بینید همه چیزی است که وجود دارد. این یعنی نمیخواهد کمی دورتر و بیشتر را ببیند. حالا وقتی ما در مورد چیزی یا کسی زود نظر می دهیم احتمالاً به این خاطر است که اطلاعات کمی از آن در اختیار داریم.

بخش سوم

دستگاه معنا ساز سیستم یک باعث می‌شود دنیا را منظم تر ساده تر قابل پیشبینی تر و منسجم تر از آنچه در واقع هست ببینیم. این تصور که افراد فکر می‌کنند گذشته را فهمیده اند، این خطا را ایجاد می کند که آینده نیز پیش بینی پذیر و مهار کردنی است.

داستان های مربوط به موفقیت و شکست، تاثیر سبک های رهبری و کارکردهای مدیریتی در نتایج شرکت را پیوسته با اغراق بیان می‌کند و اما حقیقت آن است که اینها به ندرت پیام مفیدی در بر دارند. در واقع موفقیت شرکت ها بیش از آنکه ناشی از عملکرد مدیریتی باشد، زاییده شانس است. تاکید بر اینکه موفقیت یا شکست ناشی از مدیریت خوب و یا بد باشد، در حقیقت اصرار بر ارتکاب به اثر هاله، خطای ادراک و سایر چیزهاست. در واقع رفتار مدیران و رهبران در کارکرد شرکت نقش دارد، اما نه خیلی زیاد…

سیستم یک طوری طراحی شده است که خیلی سریع بر اساس شواهد اندک پیش رو نتیجه‌گیری می‌کند و طوری طراحی نشده است که از عاقبت این نتیجه گیری ها خبر داشته باشد. به علت وجود اصل “آن چه می بینید همه آن چیزی است که هست” تنها شواهد موجود اهمیت دارند و کیفیت آنها اهمیت چندانی ندارد. زیرا بر اساس مدرکی کمتر، می‌توان داستان بهتری ساخت. ما برای بسیاری از مهمترین باورهایمان اصلا مرجعی نداریم به جز این که مثلا افرادی که دوستشان داریم با آنها معتقدند.

در اقتصاد برای اکثر سرمایه‌گذاران صبر کردن بهتر از این است که اندیشه هایی را که به ذهنشان می‌آید عملی کنند. به صورت میانگین فعال‌ترین افرادی که داد و ستدی انجام می دهند بدترین نتایج را به دست می آورند، در حالی که افرادی که کمتر معامله می کنند همیشه بیشترین بازگشت را دارند. مردان بیشتر از زنان بر فکرهای بی فایده خود اصرار می ورزند و در نتیجه زنان در سرمایه گذاری نتیجه بهتری از مردان به دست می‌آورند.

حقیقت تلخ آن است که خروجی مشاوران سرمایه‌گذاری بیشتر بر اساس شانس است و مهارت و عملکرد آنها در زمینه سرمایه گذاری و ایجاد پورتفولیو خیلی مبتنی بر علم و تجربه نیست.

این یک حقیقت است که افراد در تلاش برای پیش بینی آینده دچار خطا می شوند.  اول چونکه خطاهای پیش‌بینی، گریزناپذیرند، زیرا دنیا غیر قابل پیش بینی است. دوم  چونکه اعتماد به نفس ذهنی بالا را نمی توان دلیل درستی یک پیش‌بینی دانست. (اعتماد به نفس کم ممکن است اطلاعات بیشتری در برداشته باشد).

اگر آزمونی نتیجه بسیار مهمی را با صحت ۲۰ یا ۳۰ درصد پیش بینی کرد، این آزمون را باید مورد استفاده قرار داد.

درست نیست شخصی را که در جهانی غیرقابل پیش بینی مسئله ای را درست تخمین نزده سرزنش کنیم. ادعای شهود درست در وضعیت غیر قابل پیش بینی در بهترین حالت خود فریبی است و در برخی اوقات بدتر از آن و کلاهبرداری.

ظاهرا در پیش‌بینی رخدادها و پدیده ها، نتایج برخاسته از آمار با الگو سازی و فرمول ها خیلی بهتر از نظر کارشناسان آن حوزه هستند. به عبارتی بهره گیری از فرمول؛ ساده تر، ارزان تر و دقیق تر از هزینه های کلان و گزاف استخدام کارشناسی و تجربی است. اما همین الگو سازی و فرمول یابی هم آسان نیست و نیاز به پیش مطالعات بسیاری دارد. به عبارت دیگر فرمول همیشه بهتر از کارشناس جواب می دهد مگر در موارد استثنا.

هرچه فرمول ساده تر باشد عملکرد بهتری را نشان می‌دهد. برای افزایش دقت پیش بینی در خصوص وضعیتی که دقت فرایند پایین است، تصمیم نهایی باید با استفاده از فرمول اتخاذ شود و بهره گیری از نظر کارشناس مردود است

فرض کنید قرار است برای شرکت خودتان یک نمایندگی فروش استخدام کنید. اگر مصمم هستید که بهترین شخص ممکن را برای این شخص برگزینید باید این کار را انجام دهید:

  • حدود شش ویژگی مستقل که با پرسیدن آنها حقیقت آن را مشخص می شود، را انتخاب کنید. مانند مهارت فنی، شخصیت دلنشین، قابل اعتماد بودن و غیره؛
  • برای هر ویژگی فهرستی از پرسش بیاورید؛
  • پرسش‌ها امتیاز ۱ تا ۵ بدهید که از طیف بسیار ضعیف تا بسیار قوی میباشد؛
  • جمع امتیازات هر پرسش را حساب کنید و از اثر هاله پرهیز کنید؛
  • جمع کل را حساب کنید و فرد برتر را به هر قیمتی که شده انتخاب کنید.

تخصص در یک حوزه تنها یک مهارت نیست. بلکه در واقع مجموعه ای از مهارت های کوچک است. شطرنج باز حرفه ای یک موقعیت پیچیده را با یک نگاه شناسایی می‌کند.ما دستکم ۱۰ هزار ساعت تمرین مستمر یا ۶ سال بازی شطرنج روزی ۵ ساعت نیاز است تا یک نفر به بالاترین سطح برسد.

چه وقت قضاوت می تواند منعکس کننده تخصص واقعی باشد و یا چه وقت های صحت را منعکس می کند؟

دو شرط برای این امر و اثبات ادعای کسی که میگوید متخصص واقعی است نیاز است:

  • محیطی که برای پیش بینی به اندازه کافی قاعده من باشد
  • امکان تشخیص این ادعا با تمرین طولانی.

افرادی که فکر می‌کنند می‌دانند، کمتر میل به اموزش دیدن و دانستن بیشتر دارند.

خوشبینی و کارآفرینی:

موهبت خوشبینی به افرادی داده می شود که پیش داوری کمتری دارند و نکات مثبت را بدون نادیده گرفتن حقیقت شناسایی می کنند. آنجا که کارآفرینان خطرهای احتمالی را درست نمی بینند، اعتقاد دارند که آینده نگرند، در حالیکه نیستند. اطمینان به موفقیت در آینده حالت مثبتی برایشان ایجاد می‌کند که سبب می شود منابع را از دیگران بگیرند، روحیه کارمندان را بالا ببرند و نتایج موجود را بهبود ببخشند. هرگاه نیاز به عمل است خوشبینی حتی تا اندازه ای آمیخته با خطا نیز می‌تواند چیز خوبی باشد…

احتمال اینکه کسب و کاری کوچک در آمریکا ۵ سال دوام بیاورد حدود ۳۵ درصد است، یعنی یک سوم! اما افرادی که چنین کسب و کار را آغاز می‌کنند معتقدند این آمار ربطی به آنها ندارد! تخمین میانگین آنها از امکان موفقیت در هر تجارتی ۶۰ درصد است. به عبارتی ۶۰ درصد رستوران ها پس از ۳ سال تعطیل می شوند.

اصل دروغ شیرین:

سازمانهایی که گفته‌های متخصصان را به کار می‌برند که اعتماد به نفس بالایی دارند، بایستی انتظار پیامدهای پرهزینه را نیز بکشند. خوش بینی در بازار و اجتماع ارزش بالایی دارد و شرکت ها کسانی را که اطلاعات گمراه کننده تری ارائه می‌دهند بیشتر از کسایی می‌ستایند که حقیقت را بیان می کند.

متخصصانی که اعتماد به نفس بالایی دارند احتمال زیاد در برنامه های خبری ظاهر می شوند و استعداد خود را به رخ دیگران می کشند. اما پزشکانی که از تشخیص خود بسیار مطمئن بودند ۴۰ درصد موارد اشتباه می کردند!

اثر پری مورتم:

اثری پری مورتم گونه ای استراتژی مدیریت است که در آن مدیر با فکر کردن به کارهای گذشته، دلاسل شکست طرح یا سازمان را می یابد.

وقتی سازمانی به تصمیم درستی رسیده است، اما رسم آن را اجرا نکرده باید با حضور افرادی که در این زمینه اطلاعاتی دارند جلسه تشکیل دهد. مقدمه این جلسه یک متن کوتاه است: “تصور کنید اکنون یک سال بعد است. ما طرح را آنگونه که اکنون هست به مورد اجرا در آورده ایم. نتیجه فاجعه بوده ست. لطفاً در عرض ۵ تا ۱۰ دقیقه تاریخچه کوتاهی این فاجعه را بنویسید.” نتیجه این نوع ارزیابی یافتن باگها در زمان راه اندازی استارتاپ ها می تواند باشد و این در واقع نوعی مقابله با خوشبینی سازمانی است.

به این تابع نگاه کنید که تابع درقسمت منفی تندتر است. این شکل موید این مطلب است که واکنش به باخت شدیدتر از واکنش به بردی برابر است. مثلاً از دست دادن یک بطری نوشیدنی خوب دردناک‌تر از به دست آوردن همان بطری نوشیدنی است.

پر ریسک، بی اعتنا یا متنفر از شکست؟

به عبارت دیگر در یک شرط بندی ۵۰-۵۰ که در آن ممکن است ۱۰ دلار از دست بدهید، کمترین میزان برد که  شرط بندی را برای شما جالب می کند چقدر است؟

  • اگر بگویید ۱۰ دلار در برابر خطر کردن بی اعتنا هستید!
  • چنانچه کمتر از ۱۰ دلار بگویید پس به دنبال خطر کردن هستید!
  • اگر پاسخ بیشتر از۱۰ دلار است از شکست متنفرید…!

تنفر از باخت:

در نظریه چشم انداز گفته می شود که وقتی کسی بیش از حد از باخت نفرت دارد باعث میشود موقعیت های بسیار مطلوبی را رد کند. اینکه آدم ها از تغییر می ترسند و یا در مقیاس بالاتر می گویند بعد از هر بدی بدتر می تلاشی از فرضیه تنفر از باخت یا نظریه چشم انداز است.  او از فکر فروش خانه اش به این دلیل که پول کمتری از قیمت‌خرید دریافت می‌کند متنفر است. اینجا تنفر از باخت در کار است.

فکر کردن مانند یک تاجر:

تاجران تازه کار میلی به داد و ستد ندارند و در عوض تاجران باتجربه بی‌محاباتر و جسورانه تر دارایی شان را معاوضه می کنند، داد و ستد می کنند و عوض می کنند، یا به تفاوت میان به دست آوردن و از دست دادن بی اعتنا هستند.  ۱۸ درصد از معامله‌گران بی‌تجربه تمایل دارند دارایی شان را تعویض کنند.

تلاش برای اصلاحات در مقیاس بزرگ همیشه به شکست منجر می شود. بر این اساس برای اینکه به موفقیت برسیم باید اصلاحات کوچک و بر اساس منطق اثر مرکب پیش برویم.

تقابل راننده تاکسی با منطق اقتصاد:

راننده های تاکسی در روزهای بارانی باید بیشتر کار کنند و یا در روزهای آفتابی؟

اقتصاد بر این باور است که راننده های تاکسی در روزهای بارانی باید ساعت‌های طولانی تری کار کنند، چون مشتری بیشتری دارند و در روزهای آفتابی به عنوان اوقات فراغت در نظر بگیرند که مشتری کمتر است. اما…

در عمل منطق بیزاری از باخت مخالف این ادعا را ثابت می‌کند که رانندگانی که میزان مورد انتظار درآمد ثابتی دارند وقتی مسافر کم باشد، مثل روزهای آفتابی ساعت های طولانی تری به کار مشغول می شوند و هنگامی که مسافر های خیس در روزهای بارانی برای سوار شدن التماس می‌کنند زودتر به خانه می‌روند.

اثر برنولی:

وقتی افراد چشم اندازها را با احتمال چشمگیر بردی بزرگ در نظر می‌گیرند از باخت نفرت پیدا می‌کنند. در این حالت حاضرند ارزشی کمتر از شرط بندی را دریافت کنند اما بردشان قطعی باشد. مثلاً اگر قرار باشد که شما هزار دلار نصیبتان شود اما ۵ درصد احتمال دارد که  چیزی نصیبتان نشود احتمالاً حاضرید ۹۵۰ دلار بدهید اما به صورت صددرصد پول نصیبش شود و آن احتمال ۵ درصد را خنثی کند این پدیده همان اثر برنولی است.

 

در اثر برنولی به این مفهوم می پردازیم که افراد ارزش‌ها را به برد و باخت نسبت می‌دهند و نه دارایی. پس برای بسیاری از آدم ها برد و باخت ارزش محسوب می‌شود و نه آن چیزی که به عنوان سرمایه به دست می آورند یا از دست می دهند.

اثر امکان:

توضیح می دهد که چرا مردم شرط بندی را دوست دارند؟ وقتی جایزه اصلی خیلی بزرگ باشد افرادی که بلیت تهیه می کنند اهمیت نمی دهند که احتمال بردشان ناچیز است. بلیت بخت‌آزمایی مثال بارز اثر امکان است. بدون بلیت ممکن نیست برنده شوید، اما با داشتن یک بلیت شما یک فرصت دارید. اینکه این فرصت خیلی ناچیز باشد یا خیلی کوچک اصلا مهم نیست. در واقع آنها این حق را به دست می آورند که رویاهای خود را در سر بپروراند

نظریه منفعت:

در نظریه منفعت ارزش تصمیم گیری و احتمالات برابر است، اما در نظریه چشم انداز ارزش تصمیم و احتمال آن برابر نیست. مثلاً در نظریه منفعت ارزش تصمیم گیری در یک مورد قطعی 100 است و ارزش متناسب با یک احتمال 90% دقیقا 90 است. در نظریه چشم انداز بر اساس جدول زیر، ارزش تصمیم‌گیری برای احتمال ۹۰ درصد برابر با 71.2 است و عرضه تصمیم‌گیری برای احتمال ۱۰ درصد برابر با ۱۸.۶

ثروتمندان خود را هر روز چک نمی کنند. مثلاً یک بار در هر فصل و این باعث می شود که تحت تاثیر اخبار بد به واسطه ترس و نفرت فزاینده از باخت، سرمایه‌گذاری خود را تغییر ندهند و این عامل موجب می‌شود که در آخر ثروتمندتر نیز بشوند.

رها کن:

اصرار به ادامه یک طرح شکست خورده و یا در حال شکست اشتباه است، چون این اصرار به خاطر تنفر از باخت موجب ایجاد هزینه بازگشتی می‌شود و اتلاف زمان و سرمایه را در پی دارد گاهی باید آن را رها کرد.

پشیمانی یکی از احساس های ضد واقعی است. انتظار می رود افراد به نتایجی که در نتیجه حرکتی(اقدام به عمل) به وجود آمده است واکنش احساسی بیشتری نشان بدهند تا در مقابل نتیجه مشابه که هیچ حرکتی برای آن صورت نگرفته است(انفعال). افراد که شرط بندی کرده و مبلغی را به دست آوردند، نسبت به افرادی که همان مبلغ را در نتیجه امتناع از شرط بندی در دست دارند خوشحال‌تر باشند. به عبارتی واکنش افراد در مقابل شکست و باخت تندتر و احساسی تر و هیجانی تر است تا به دست آوردن موقعیت برد. در بسیاری از اوقات باخت ها حدود دو برابر بردها ارزش پیدا می‌کند.

از آنجایی که افراد بیشتر از آنچه به راستی احساس کرده‌اند پشیمانی را پیش بینی می کنند، پس راه حل این است که نباید برای پشیمانی ارزش زیادی در نظر بگیرید.

ناحیه از مغز که غالباً با تحریف های اساسی در ارتباط است “آمیگدال”  نام دارد و بیشتر سیستم یک را درگیر می کند. قسمتی از مغز که عملکرد منطقی را موجب می‌شود “لوب پیشانی مغز” می باشد که در ترکیب احساس و استدلال برای هدایت تصمیم ها نقش دارد.

در کشوری مانند اتریش آمار اهدای عضو 100% است و در کشوری چون دانمارک آمار اهدای عضو آن 4% است. چون در واقع این کشورهای با درصد بالا؛  به طور پیشفرض افراد را مشمول اهدای عضو می کنند، مگر این که خود افراد راضی نباشند و فرمی را پر کنند تا انصراف دهند. اما در سایر کشورها عضویت در اهدای عضو اختیاری است این به خاطر آن است که افراد در زمان انصراف بیشتر فکر میکنند و آنها سیستم دو را فعال می کند.

ما در این کتاب شاهد معرفی دو سیستم یک و دو بودیم که حاکی از آن است است برای قضاوت کردن یا پاسخ دادن به پرسش ها با چه رویکردهای مواجهیم. از سوی دیگر کانمن در این کتاب دو “خود” را معرفی می‌کند خود خاطره گرا در برابر خود تجربه گرا. مثال معروفی که کانمن در این موضوع می زند تحمل افراد در فرو بردن دستشان در آب یخ است. در آزمایش مربوط به فرو بردن دست در آب سرد که در حالت اول افراد ۶۰ ثانیه دستشان را در آب سرد فرو می بردند و در حالت دوم افراد ۹۰ ثانیه دستشان را در همان آب سرد فرو می بردند اما بعد از ۶۰ ثانیه یک درجه به آب اضافه می شد، وقتی از آنها پرسیدند که تکرار کدام را ترجیح می‌دهند، پاسخ شنیدند که حالت دوم را ترجیح می دهند! این بدان معناست که آدمی حاضر است مدت زمان بیشتری را با خاطره بد تجربه کند، مشروط به اینکه پایان خوشی در انتظارش باشد…

خود خاطره گرا:

اگر هدف آن باشد که خاطره ی بیمار از درد را کاهش دهیم، پایین آوردن شدت درد در نقطه اوج می‌تواند اهمیت بیشتری از به حداقل رساندن  مدت زمان فرایند داشته باشد. با همین استدلال اگر بیمار در پایان فرایند درد نسبتاً کمی را احساس کند، احتمالاً آسایش تدریجی به آسایش ناگهانی ترجیح داده می‌شود این حالت را “خود خاطره گرا” می گویند.

خود تجربه گرا:

در حالت دوم اگر هدف این باشد که میزان دردی را که به شکل واقعی احساس می‌شود، کاهش دهیم ممکن است انجام دادن سریع فرآیند بهتر باشد. حتی اگر این روش حداکثر شدت درد را افزایش دهد و برای بیمار خاطره ای تلخ به جا بگذارد. این حالت را “خود تجربه گرا” می گویند. تحقیقات نشان می دهد که اشتیاق افراد به خود خاطره گرا بیشتر از خود تجربه گراست.

به عبارت دیگر در خود خاطره گرا میخواهیم خاطره خوبی داشته باشیم و یا خاطره بد کمتری داشته باشیم و روند آرام و تدریجی و با پایان خوش همراه باشند.

اما در خود تجربه گرا حاضریم سرعت را بالا ببریم، حتی اگر درد بیشتری تحمیل شود و دوست داریم که زودتر تمام شود.

خاطرات تنها چیزیست که از تجربه زندگی کردن برای ما باقی میماند.

“خود خاطره گرا” می‌تواند اثرگذارتر و پرنفوذتر باشد و اثرگذاری بیشتری در ذهن ایجاد کند و خود تجربه گرا را به انزوا بکشاند. آنچه اهمیت دارد خود خاطره گراست و مغز آن را می‌پذیرد.

خود خاطره گرا می‌گوید برای من زمان اولویت مهم و اصلی نیست، احساس من در انتهای رویداد مهم تر است. اما خود تجربه گرا  می‌گوید زود تمامش کن و ادامه نده.

مبنای بسیاری از تصمیم ها و سلیقه ها نیز خاطرات گذشته است و خاطرات ممکن است اشتباه باشند. دلیل خوش آمدن و خوش نیامدن ما از بسیاری از چیزها ریشه در همین خود خاطره گرا دارد، اگر تجربه ی آن رویداد با  پایان خوشی همراه نبوده، ما از آن دوری میکنیم  و بیزاریم و برعکس.

ما بیش از هر چیز نگران روایت زندگی خودمان هستیم و سعی داریم که داستان خوبی با یک قهرمان متشخص از آب در بیاید.

زمان تجربه مهم نیست احساس پایانی آن اهمیت دارد:

این که می خواهیم ۶ روز در سفر باشیم تا سه روز، به خاطر آن است که در پایان شش روز خستگی بیشتری در رفته و انرژی بیشتری تولید می شود.

در جریان تعطیلات و مسافرت دنبال ثبت کردن نباش، دنبال پایان خوش و احساس کلی باش.

ممکن است احساس نهایی و کلی سوای احساس آن لحظه باشد و آن احساس کلی، برآیند بسیاری از چیزهاست: مثل مسیر، همسفر، خاطرات ریز و درشت و غیره. پس لذت ببر. در نهایت در زندگی دنبال ثبت نباش، دنبال  حظ بردن از لحظه ها باش.

شاخص یو:

درصد زمانی را که شخصی ثبت رخداد ناخوشایندی می کنیم، شاخص یو می نامیم. شاخص یو هنگام صبح 29%، زمان کار ۲۷%، هنگام مراقبت از کودکان ۲۴%، هنگام کارخانه 18%، در روابط اجتماعی 12%، هنگام تماشای تلویزیون ۱۲% و هنگام روابط جنسی 5% بود.

نکته مهم آن بود که در مورد زنان آمریکایی انجام دادن کارهای خانه لذت بیشتری از وقت گذراندن با فرزندان شان داشت، زنان فرانسوی وقت کمتری را با فرزندانشان می‌گذرانند، اما از آن لذت بیشتری می برند. شاید به این خاطر که در این کشور برای مراقبت از فرزند خدمات بیشتری در اختیار پدران و مادران است.

خوشبختی:

خوشبختی یعنی احساس سپری کردن زمان با افرادی که دوستشان داریم و آنها نیز ما را دوست دارند.

تحصیلات بیشتر، باعث ارزیابی بهتری از زندگی می شود. اما خوشی تجربه شده بیشتری را تضمین نمی‌کند. در واقع افراد با سوادتر استرس بیشتری دارند.

شرکت در مراسم مذهبی اثر نسبتا مطلوبی در تاثیرات مثبت و در کاهش استرس دارد، اما مذهب به هیچ وقت احساسات افسردگی و نگرانی را کاهش نمی‌دهد. احتمالاً شرکت در مراسم مذهبی به خاطر بالا بردن تعاملات اجتماعی افراد باشد.

فقر انسان را بیچاره می کند. ثروتمند بودن احتمال رضایت از زندگی را افزایش می‌دهد و تجربه های لذت گران قیمت تری را برای افراد موجب می شود، اما درآمدهای بالاتر باعث می‌شود لذت بردن از چیزهای کوچک زندگی کاهش یابد. بهترین راه افزایش خوشبختی این است که استفاده از زمان را در دست بگیریم. آیا می توان زمان بیشتری برای انجام های دلخواه یافت؟

خطای بزرگ پیش بینی عاطفی:

در روز ازدواج عروس و داماد می‌دانند که آمار ازدواج بالاست، اما آمار نارضایتی از ازدواج به مراتب بالاتر است. منتها اعتقاد ندارند که این آمار در مورد آنهاست. نمودار بالا نشان می‌دهد که میزان رضایتمندی در قبل و بعد از ازدواج چگونه است.

غفلت از مدت زمان به همراه قانون حداکثر-حداقل، پیشداوری ایجاد می کند که مدت زمان کوتاه از لذت شدید را به مدت زمان طولانی از شادی متوسط ترجیح می دهید. ناخوشی متوسط و طولانی مدت را بپذیریم. زیرا انتهای آن بهتر است. اما شادی طولانی مدت را که انتهای خوشی ندارد نپذیریم.

Taggs:
Write a comment