سپنتا.م (کلاغ قرمز)

کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات

کارشناس و مدرس حوزه علوم کامپیوتری

طراحی گرافیک، توسعه سایت و ادمین پیج

سپنتا.م (کلاغ قرمز)

کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات

کارشناس و مدرس حوزه علوم کامپیوتری

طراحی گرافیک، توسعه سایت و ادمین پیج

پست بلاگ

سازمان های کیلویی، مدیران مثقالی!

24 آذر 1400 کسب و کار
سازمان های کیلویی، مدیران مثقالی!

(نوشتاری بی پرده از دلایل فروپاشی و انحطاط سازمانها)

واضح است که طی سالیان اخیر، اوضاع اقتصادی کشور به اندازه ی کافی ملتهب  بوده است. در این بین، وجود افرادی کم سواد در کسوت مدیریت شرکت های دولتی چندان عجیب نیست. چرا که معیار انتخاب در این عرصه، نه بر اساس شایستگی های فردی که بر اساس روابط و بده-بستان های خارج از قاعده است. در اینجا اصلا قصد نقد مدیریت دولتی را ندارم. حتی مدیریت های خصولتی نیز در این بحث جایی ندارند. بحث من بر سر بقای سازمان های خصوصی است. جایی که اساسا نه رانتی وجود دارد و نه رابطه ای باید باشد و موفقیت یا شکست سازمانها بر اساس توان مدیریتی فرد یا مجموعه ای از افراد شکل می گیرد.


چالش های مدیریتی:

حقیقتا سرپا نگاه داشتن یک سازمان خصوصی در حد متوسط یا بزرگ، موضوعی نیست که از عهده ی هر کسی بربیاید. آنهم در این شرایط بغرنج اقتصادی که حاکمیت تنها مفر برای جبران کسری بودجه ی خود را از بخش خصوصی طلب دارد:

  • افزایش مالیات های بخش خصوی به انحاء مختلف علی رغم شعارگرایی در خصوص حمایت از این بخش؛
  • سنگ اندازی های متعدد ناشی از عدم وضع و به کارگیری قوانین؛
  • عدم تسهیل شرایط مالی و فناورانه؛
  • کوچ نخبگان؛
  • رانت ها و مسائل درگیر در حوزه ی اقتصاد؛
  • و…

این چالشها را با عدم درک درست مدیریت خصوصی از وضعیت فعلی و حرکت هوشمندانه در مسیر آینده ی پرتلاطم را نیز به داستان بیفزایید تا درک کنید که چرا غالب بیزینس ها در طی 5 سال اول شکل گیریشان منحل میشوند!

اجازه بدهید موارد واقعی را که از نزدیک شاهدشان بوده ام را بازگو کنم تا خارج ازعرف معمول، انشا ننوشته باشیم! اینها شاید برداشت شخصی من باشند، ولیکن به نظر بسیاری از افراد این حوزه، عوامل اصلی و موثر در نابودی سازمان، دلایلی از همین دست می باشند، دردی که برای بسیاری آشناست.

  • مورد نخست در یک سازمان خصوصی کوچک رخ داد:
    • آرمانگرایی و ایده آل گرایی مدیریت که موجب کمرنگ شدن رسالت اولیه ی سازمان گردید.
    • تلاش نامعمول و غیرمرسوم برای جلب رضایت همکاران، مشتریان و شرکای شرکت به هر نحو ممکن!
    • عدم بهره گیری از نظرات کارشناسان و همکاران فعال در مجموعه
    • هم نشینی با دلسوزان متظاهر و تلاش برای کسب سرمایه از روش های نامتعارف(ربا)
    • وام های سنگین با بهره های بالا جهت تسکین موقتی و مخدوش کردن علت مشکلات
    • خریدهای اشتباه و بدور از واقع بینی جریان موجود در بازار
    • عدم درک درست از آینده ی بازار و تبیین نکردن مسیر درست برای مواجه با تغییرات
    • بی نظمی سازمان ناشی از بی نظمی مدیریت
    • پر کردن خلا اخلاق حرفه ای با اخلاق فردی!(حرف در این خصوص بسیار است!)

استراتژی شکست را بخوانید


  • مورد دوم در یک بخش نیمه دولتی با مدیریت خصوصی رخ داد!
    • به کارگیری و استخدام نیروهای به اصطلاح ارزشی و فاقد کارایی که بخش عظیمی از بودجه را می بلعید، بدون آنکه خروجی مطلوبی را شاهد باشیم؛
    • تبعیض قانل شدن بین نیروها و دامن زدن به اختلافات کارمندی؛
    • صرف بودجه برای امور به اصطلاح فرهنگی که در یک بازه ی زمانی مشخص، هیچ آورده ی مثبتی برای مجموعه نداشت و تنها باعث پربارتر شدن رزومه ی فردی مدیریت می شد؛
    • توجه به جزئیات و فرعیات به جای اصول مقرر در اساسنامه ی مجموعه و نتیجه اینکه پس از چندی، نه تنها بینش سازمان تغییر کرد که به تناسب آن نگرش ها نیز دچار تغییر شد و رسالت مجموعه به کل تغییر ماهیت داد!؛
    • اصرار بسیار برای تقویت جایگاه مدیریت و بذل توجه برای پررنگ کردن این نقش و در نهایت صرف هزینه برای تقویت روساخت! و نه زیرساخت مجموعه ی مورد نظر؛
    • و…

وقتی در حالت کلی؛ مدیریت یک مجموعه، درک خود از شرایط حال حاضر و آتی مجموعه و سازمان و جامعه را مبنای تصمیم گیری قرار دهد، نتیجه این می شود که تفسیر به رای های مختلف منجر به انحلال مجموعه می گردد.

  • مورد سوم در یک بخش دولتی رخ داد! از آن در می گذریم!
  • مورد چهارم در یک بخش خصوصی رخ داد!
    • مدیریت بدون هیچ دید بلند مدتی، قسمت اعظمی از توان شخصی خود و مجموعه را درگیر مشکلات قضایی و حقوقی با شرکای پیشین کرد؛
    • بدون هیچ تجربه ی مشخصی، سراغ ایده های ماورایی رفت و هزینه ی سرسام آوری را برای طرح های آزمایشی هزینه کرد؛
    • بدون درنظرگرفتن نظر کارشناسی، به طور موازی چندین پروژه را در دستور کار خود قرارداد و زمانی به عدم کارایی آنها پی برد که هزینه ی زیادی را صرف آن کرده بود؛
    • مدیریت مجموعه از توان افراد در حوزه های غیرتخصصی شان بهره گرفت و برای اینکه آنها را با اهداف خود همراستا کند به آنها فشار زیادی را وارد کرد؛
    • دارا بودن مدیریت دمدمی؛ یعنی هر بار مجموعه را متناسب با حال و هوای روحی خود به سمتی بکشی و واگرا عمل کنی؛
    • عدم تخصیص اعتبار زمانی، مالی، نیروی انسانی برای حرکت در زمینه های مشخص و عدم بهره گیری از نظر کارشناسان این حوزه ها در زمان مناسب؛
    • پرداختن به جزئیات و مسائل ریز سازمانی و فارغ شدن از رسالت تعریف شده برای سازمان؛
    • دخالت نزدیکان و اقوام در پروژه ها و تخصیص هزینه برای جلب رضایت و نظر آنها؛
    • بی نظمی آمد و شدی مدیریت و زیرنظر گرفتن پرسنل با روش های غیرمعمول؛
    • و…

نتیجه ی این نوع مدیریت نیز منجر به کله پا شدن سازمان متبوع گردید و سازمان گندید!

نتیجه:

آنچه خواندید مشاهدات عینی و حقیقی بود! عواملی که هر یک به تنهایی آنچنان قدرتی دارند که بتوانند یک سازمان را کله پا کنند. تصور کنید اگر شما مدیر یک سازمان خصوصی باشید با کدام یکی از اینها احتمالا درگیر خواهید بود و کدامشان موجب سرنگونی مجموعه تان خواهد شد؟ اثر پری مورتم را به یاد آورید.

برای فرار از شکست در مدیریت خصوصی، حقایق را مبنا قرار دهید، ارمانگرا نباشید، نقشه راه یا رودمپ داشته باشید، بیزینس پلن تهیه کنید، با کارشناسان آن حوزه مشورت کنید، خوب استخدام کنید و… در نهایت اینکه استراتژی خروج داشته باشید! اینها عواملی است که در حرف شاید راحت باشند، اما عمل بدانها متضمن بقا یا کم هزینه تر شدن زیان دهی سازمان می شود.

به امید پیروزی سازمانهای کم رمق خصوصی!

Taggs:
Write a comment